قدر اون همه درس خوندن،اون همه کلاس،تست،شب نخوابیدنا و.از رتبم راضی نبودمروزایی گذشت بر من که خیلی خیلی سخت بودخداروشکر که اینجا میتونم از حس و حالم بگمبدون اینکه شناخته و قضاوت بشم

.پونزدهم مرداد شب با اتوبوس اومدیم تهران.صبحش ینی سه شنبه .ختم صلوات گرفته بود مامانبزرگم.محیا هم بود.گفتن عصر نتایج میاد.دل تو دامون نبود.تو اتاق خواب چپیده بودیم و رمزی حرف میزدیم با چشای پر از اشک از استرس.بهم امید میدادیم.قول دادیم به مامانامون نگیم و من اطلاعاتم و از مامانم گرفتم که متوجه شد و اومد تو اتاق.بیرون  مراسم بود و همه دعا میخوندن و من تو دلم میگفتم خدایا فقط من و شرمنده ی خانوادم نکن.قابل تصور نبود.مثل ابر بهار گریه میکردم.اما نباید میزاشتم فامیل چیزی بفهمن.هیچ چیز اذیتم نمیکرد جز رفتار مامانم.دلم میخواست کتکم میزد یا میگفت این بود نتیجه خرجایی ک کردیم واست کلاسایی ک نوشتیمت؟؟؟این بود نتیجه ی اون همه کتاب خریدن؟؟؟اما.هیچی نمیگفتنمامانم رو ب مامان محیا میگفت کنکور و دانشگاه همه چیز نیست.سکوت بابام پشت تلفن حالا چرا خودت و ناراحت میکنی هم حالم رو بیشتر گرفت.پربغض بودم.رفتارایی از اطرافیانم دیدم ک از پدر و مادرم ک اگر اون رفتارارو انجام میدادن و حق هم داشتن انقدر نمیشکستم ک حق هم بهشون میدادم.چند روزی ک تهران بودیم جهنم بود واسم.نمیتونم بگم از رفتارای خاله هامادم توداری نتونستم باشم.دنیا دنیا فشار عصبی روم بود و سکوت مامان بدترش میکرد.انتخاب رشته کردیمتو اون عکس فوری که انداختیم و زیر چشام از زجه هایی که شب قبلش میزدم کبود و تو رفته بود و پلکام انقد پف داشت که عکاس با فوتوشاپ درستم کرد ،همه و همه حکایت از شب تلخ و وحشتناکی بود که .نگم بهترهمامانم و بابام ب این نتیحه رسیدن ک درسته دولتی شهرستان قبولی اما همون هزینه خوابگاه و رفت و امد و میدیم دانشگاه ازاد همینجا برو ک پنج دقیقه راهه فاصلش تا خونمون.بغض میکنم.من اینو نمیخواستمدرباره موندن پشت کنکورم با مشاوری ک صحبت کردم و پرس و جوها و سرچا خیلی دیدم که برای من خیلی کار آمد نیست.رو حرفشون حرف نمیزنم اما دلم نمیخواست با شهریه دانشگامم ک درسته خیلی زیادم نیست اما بشم ی خرج اضافه!حرفای مشاوره ک میگفت خانوم وضع امسال خراب بوده اینی ک رفت صد میلیون باباش ک جراحه قلبه خرج کررررد واسش اخرش از دختر شما بدترحالم خوب نمیشدحتی وقتی دوستام و که از منم درسشون بهتر بود ورتبشون چنتا با من اینور اونور بود.دلداریای محیا ک میگف بابا من از تو بدتر شدم ببین چقد میخندم.این روزا حالم هیچ جوره خوب نیست.خیلی رتبم جوری نبود ک بشه مث دوستام ک ک استوری میزارن و کلی رشته نوشتن اوکی شه و از طرفی دانشگاه ازاد و رشته هایی ک ب رتبه من قد بده خیلی کمه.سپردم به خود اون بالایی .پشیمون نیستم اما بغصم میگیره وقتی یاد زحمتام میوفتم و چیزی ک تصور میکردم و چیزی ک الان هستم.شرمنده ترین.عبایی ندارم رتبم و بگم چون هیچکس اینجا اشنا نیست اگر بودم با سربالا میگفتم اما میخوام بعد از نتایج انتخاب رشته ریز ب ریز این روزا و اتفاقایی ک کلی گفتم تو این پست و بنویسم.خوندنش بعدا شاید دیدم و نسبت به خیلیا برنگردونه .این برا من احساساتی مودی ک با حرفای ادما خر میشه خیلی خیلی خیلیییییییی لازم و واجبهاگر میشه دعام کنید.به دوستام ک رتبه هاشون خوب شده ک نه.خوب شدن از نظر هرکس متفاوته.به دوستام ک از رتبه هاشون راضیم از ته دلم تبریک میگم و به دوستام ک مث منه روزای الانشون و زیر چشاشون گود رفته میگم ک درسته خیلی تلاش کردی رفیق اما بپذیرش و یکبار دیگه مثل وقتی ک داشتی سرجلسه ی کنکور تست میزدی واسه رشته ای ک میخای بجنگ،اگر لازمه اروم و منطقی با خونوادت حرف بزن و سد راهتو بردار،این روزای سخت و تاریک تموم میشه و روزای اروم و روشنی پشتش خونه کرده،صبر کن و توکل کن ب خدا،چشاتو از قیافه گرفتنا و گوشاتو از ای کاش ها و چقدر بهت گفتیما ببند و با لبخند بگو من نتیجه تلاشم رو میبینم و به رشته و داشنگاه و جایگاهی ک خدا واسم مقدر کرده میرسم و مطمعن باش میرسی.اینو بدون ک بی اراده ی اون بالاسری برگی از درخت نمیوفته.شک نکن.دلم میخواست این پست و که چند روزی هست تو دفترچه یادداشت گوشیم نوشتم و شیر کنم ولی قسمت شد الان بزارمش.دلتون اروم.یاعلی ❤

۹۸/۷/۶..شنبه...روز اول دانشگاه...

از احوال من اگر پرسیده باشید^-^

همونی که میخواستم شد؟نشد؟نه...!

ک ,خیلی ,تو ,رشته ,اون ,دلم ,دوستام ک ,به دوستام ,ک درسته ,و از ,بود و

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

LalaLand دستگاه کارت خوان سیار قیمت طلا نرخ روز طلا پاک و پاکیزه تبلیغ در گوگل کارگاه هنری شمع مهتاب دانلود کتاب دولت حق بنیاد کاندوم حفاظ رودیواری Sh.S