روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!



بابا گزاشتم دم در دانشگاه.یه مانتو جلو بسته ی چهار خونه ی زرشکی سرمه ای که خیلی دوستش دارم پوشیدم با شلوار و مقنعه مشکی و کوله جینم و ال استار سرمه ایم.رفتم سمت همون ورزشگاه بزرگ دانشگاه.چندتا ساختمون داشت و من گیج گیج بودم.برگه انتخاب واحدم و نیاوردم اما خب همون دور اول شماره دانشجوییم و حفظ کردم و دوتا کلاسی ک داشتم و با اسم استاد و ساعت شروع کلاس تو ذهنم بود.گفتم حالا که نیم ساعت وقت دارم برم کارت دانشجوییم و بگیرم و با یه نفففس راحتی که از حراست رد شدم کشیدم راه افتادم سمت ورزشگاه که جلوش پارکینگه.با تعجب به دانشجوها و ساختمونا نگاه میکردم.اینکه تنها بودم به حس خاصی داشت واسم.اینکه روی پای خودمم.اینکه مستقل تر دارم میشم و دارم وارد جامعه ای میشم که باید با هر قشری رو به رو بشم و باهاشون ارتباط بگیرم.

رفتم و رسیدم ته ورزشگاه که یه اقا با لباس انتظامات نشسته بود.لباس ابی کمرنگ.چنتا دانشجویه دختر ترم اولی داشتن باهاش چونه میزدن و به نظر خیلی میخواست خودشو با نمک جلوه بده و باعث شد تهوع بگیرم.

گفتم اقا من رشتم روانشناسیه اما نمیدونم کلاسام کجاست

-برگت و بده!

+نیاوردم ولی شماره دانشجویی و اطلاعات و دادم بهش گفتم ایین زندگی دارم این ساعت

-خاااانوم مگه من کامپیوترم؟؟؟؟دخترا خندیدن

با حرص عکسی که از برگه انتخاب واحدم انداخته بودم و بهش نشون دادم و گفت باید بری ساختمان علوم پایه طبقه ی دوم پیش آقای وطنی

ده و رب بود و من ده و نیم کلاسم شروع میشد.عرق کرده بودم ولی نفس عمیق کشیدم و گفتم خب حالاااااا روانشناس مملکت و(ینی عاشق اعتماد به نفسمم)

رفتم طبقه ی دوم.هن هن میکردم و گلوم خشک.از کتابخونه پرسیدم اقای وطنی کجاست گفت ته راهرورفتم و باز متعجب به دخترا و پسرای دانشجو نگاه میکردم و قشنگ انالیزشون میکردم.از چند نفر پرسیدم و چهاربار راهرو رو رفتم تا دیدم کنار تابلو اعلانات یه راهروعه که تو یه گوشه یه اتاقه و بالاش زده "مدیریت کلاس ها" رفتم تو.یه میز بود و یه اقا.یه عالمه لیست جلوش

+سلام خسته

-ترکی یه چیزی به دانشجوی دیگه گفت 

+ببخشید من ایین زندگی.

نزاشت حرفم تموم شه

-ساختمون فنی باید بری

+اها

پله هارو اومدم پایین

رفتم ساختمون روبرویی.ینی فنیبماند چقد طول کشید تا برم برسم به طبقه ی دوم و مدیریت گلاس های اونجا رو پیدا کنم

در زدم

ببخشید میشه بیام تو؟؟

یه مرد لاغر با موهای جوگندمی و کت و شلوار و ادکلن تند

سرت داد ینی بیا

+ببخشید من ایین زندگی دارم.نفسم بالا نمیومدده و سی و یک دقیقه.قلبم داشت وامیستاد.گفتن بیام اینجا کلاسم و نمیدونم کجاست

محلم نزاشت و جواب ترم بالاییارو با خوش و بش و با زبون ترکی داد

باید بری علوم پایه.استاد پیرمانی استثناعن اونجا کلاسشونه.

دویبدم اونور.انقد نفسم بالا نمیومد قفسه سینم میسوخت حتی بند کتونیمم که باز شده بود نبستم و هول هولی کردم تو کفشمشماره ی بابام گرفتم.تو دلم یه صدایی اومد"مثلا دانشجوییاااااااا سحر؟"

قطع کردم

رفتم علوم پایه.باز پیش همون اقا.گفتم من اونور بودم اینو گفتن.با عجله گفت ۳۰۲.چند دقیقه هم طول کشید کلاس و پیدا کنم.در زدم.استاد با چادر نشسته بود و ردیف دوم فقط دختر بودن.نشستم کنار اونی که جا بود

یک دقیقه بعد یه دختر سبزه ی عینکی اومد کنارم نشستمرجاناستاد با بچه ها ترکی حرف میزد و نیش خند میزد.نفس نفس میزدم.به مرجان گفتم

شمام مث من حسابی دوییدیا انگار

وای اره بخدااااا

یهو بلند گفت:

استاد چیزای مهم و فارسی میگین؟من از شیرازم

یه عالمه سر برگشت سمتش

عههه منم یه دوست داشتم رفت شیراز ازدواج کرد و.بگذریم.کتاب معرفی کرد اون کلاس و دوست داشتم چون توش درباره مساعل جامعه حرف زدیم.کناریم برگشو نشونم داد و گفت مثل همیم؟دیدم ترتیب درساش مثل منه ساعتارو نگاه نکردم و تند گفتم ارهههههه وای همکلاسی هستیممممم.

اون زنگ که بجای دوازده و نیم استاد ده دقیقه به دوازده کلاسو تموم کرد خیلی کیف داد.سه تایی رفتیم سمت حیاط که انیس کنار دستیه اینورم از مرجان پرسید:شیراااز کجا ارومیه کجا؟رینگ تو انگشتشو نشون داد گفت ازدواج کردم به یه اینجایی!

تعجب کردم و واسش ارزوی خوشبختی کردیم

از روی پنل شماره کلاسهارو دراوردیم و نوشتیم.مرجان و نسترن کنار دستی انیس یه دختر سااااده که مهندسی پزشکی میخوند ک ایین با ما بود رفتن و من و انیس رفتیم نشستیماز درس و کنکور و خانوادمون حرف زدیم.انیس یه دختر خردادی لاغر عینکی سفید روی مهربون که خیلی عااااااقل به نظر میومد.بیسکوییت کاکاعویی داشت اورد خوردیم و حرف زدیم که یهو دیدیم ای وااااای من یکشنبه دوشنبه ساعت کلاسام با اون فرق داره و اون کلاساش پشت همه از ده و نیم صبح شروع میشه و من از هشتونیم و یه وقفه یی سه ساعته دارم.دست اخر رفتیم اموزش ولی گفتن ترم اول خود دانشگاه انتخاب واحد کرده و کاریش نمیشه کردخلاصه ابمیوه و اب معدنی از بوفه دانشگاه خریدم و من به این فکر میکردم واقعا اون دختره خجالت نمیکشه تو دانشگاه دست پسره رو گرفته و نگاها سمتشه؟معذب نیست؟یا پسرایی که از نودتا هشت و هشتاشون سیگار دستشون بود.رفتیم گشتیم محوطه ی بزرگ دانشگاه رو.من عاشق دانشگاهم شدم.چون پره گلااااااای رز صورتی کمرنگ پرنگ قرمز گلبهی و سفیده باغچه هاش.یه عالمه درخت بید مجنون و محوطه ی خیلییییی بزرگ و شیک و تمیز و یه عالمه نیمکت زیر درختا.رفتیم و سلف و پیدا کردیم.آزاد غذا خریدیم کباب و عدس پلو داشت که ما کباب گرفتیم یه دختره بانممممک و توپولو اومد فارسی گفت خوشمزس چطوره غذاهاش؟؟

گفتیم ما هم والا ترم اولیم که گفت منم دامپزشکی میخونم و از تهران اومدم و خوابگاه دارم.سخته و خریت کردم و بخاطر پول خوبش در اینده اومدم این رشته و.باهاش حرف زدیم و ناهار خوردیمسریع رفت چون واحد اضافه کرده بود.ما هم غذامونو خوردیم و رفتیم چرخیدیم نشستیم عکس گرفتیمیه مسیر اسفالت شده داره روبروی سلف.دو طرفش بید مجنون که به هم رسیدن و یه سایبون منظم و تونل قشششششنگ درست کردن و رو زمین پررررره برگ زرد که باد اینور اونور میبرتشون

قلبم ریخت.با گوشی انیس عکس انداختم.همه مارو با نیش خند نگا میکردن و میگفتن ترم اولیااااااناااااااا.

رفتیم دنبال دسشویی گشتیم یه دانشجوعم بهمون سه جا ادرس داد اما نیافتیمرفتیم سمت کلاس ریاضی که ردیف جلو چنتا دختر ترم بالایی بودن و ردیف ما پره دختر و ردیف پشت چهارتا پسربک ربع از کلاس گذشت.ترم بالاییا رفتن گفتن تشکیل نمیشه برین شمام.پسرام رفتن.همون اقاهه مدیریت کلاسا اومد گفت برید تشکیل نمیشه.من زنگ زدم بابا بیاد دنبالم .کلاس خالی بود و ما یه عالمه عکس بازی کردیم

و بابا زنگ زد که اومده و من رفتم بااااز با استرس از حراست و اون خانوم چادری که زل میزنه گذشتم و سوار شدیم.اسرا و زهرا هم بودن.رفتیم براشون کاغذ چسبی خریدیم.اومدیم خونه ک یه چیزی خوردم و تا اومدم بخوابم سر صدا اومد که پاشدم و اتاقم و تمیز کردم و شب تو حیاط اهنگ گوش دادم و شیر قهوه خوردم و بدون اینکه شام بخورم خوابیدم:) در اصل بیهوش شدم از خستگی.فردا خاطره ی روز دوم دانشجو بودن و مینویسم .شبتووووونبخیر:)

#ورودی_۹۸

#ترم_اولی_هنگ

#ما_هم_بالاخره_شاخی_در_دانشگاه خواهیم شد

#روانشناسی

 


1.سلام:)از اتفاقای این اخیر که بگذریییییم و بعدا اینجارو بتریم اومدم بگم نویسنده ی این وبلاگ دانشجو شدهدانشجوی رشته ی روانشنااااااااسی.شدیدا استرس ثبت نام فردارو داره و ترش کرده با وجود خستگی زیاد خوابش نمیره!

 

 

2.من دارم خاص ترین و باحال ترین روزارو تجربه میکنم.اینجا پاییزش پاییزهدرخت گیلاس جلوی خونه برگای زردش بوی پاییز میده و هوا بس ناجوانمردانه سرررردهههههه!

 

 

 

 

3.بعد بیست روز تازه دوروزه که از تهران اومدیم و من فردا میرم ثبت نام کنماز احوال غزل اگر پرسیده باشید مهندسی  متالوژی و  محیا حقوق پردیس قبول شد منم مترجمی زبانم قبول شدم و شیمی محض ولی ترجیحم روانشناسی بودو پدرم عاااشق این رشته بوده و هست و مشوق من:)

 

 

4.این یه پست مختصر مفید.شماااا خوبین؟خیلی بم دلگرمی دادینااااا خیلی دوستون دارماااااا.واسم دعا کنین فردا واسه ثبت نام جیگرم در نیااااااد و ازین ور به اونور نشیم.مثل شب کنکورم جورابام مدارک و خودکار اینا اماده نمودم.ولی استرس دارم.صب مامانوووو دختر عمه جونارو میرسونیم سرکار و مدرسهههه و میریم برا ثبت نامدعا کنین برای این سحر استررررسییییییی

شبتون بخیر♥


قدر اون همه درس خوندن،اون همه کلاس،تست،شب نخوابیدنا و.از رتبم راضی نبودمروزایی گذشت بر من که خیلی خیلی سخت بودخداروشکر که اینجا میتونم از حس و حالم بگمبدون اینکه شناخته و قضاوت بشم

.پونزدهم مرداد شب با اتوبوس اومدیم تهران.صبحش ینی سه شنبه .ختم صلوات گرفته بود مامانبزرگم.محیا هم بود.گفتن عصر نتایج میاد.دل تو دامون نبود.تو اتاق خواب چپیده بودیم و رمزی حرف میزدیم با چشای پر از اشک از استرس.بهم امید میدادیم.قول دادیم به مامانامون نگیم و من اطلاعاتم و از مامانم گرفتم که متوجه شد و اومد تو اتاق.بیرون  مراسم بود و همه دعا میخوندن و من تو دلم میگفتم خدایا فقط من و شرمنده ی خانوادم نکن.قابل تصور نبود.مثل ابر بهار گریه میکردم.اما نباید میزاشتم فامیل چیزی بفهمن.هیچ چیز اذیتم نمیکرد جز رفتار مامانم.دلم میخواست کتکم میزد یا میگفت این بود نتیجه خرجایی ک کردیم واست کلاسایی ک نوشتیمت؟؟؟این بود نتیجه ی اون همه کتاب خریدن؟؟؟اما.هیچی نمیگفتنمامانم رو ب مامان محیا میگفت کنکور و دانشگاه همه چیز نیست.سکوت بابام پشت تلفن حالا چرا خودت و ناراحت میکنی هم حالم رو بیشتر گرفت.پربغض بودم.رفتارایی از اطرافیانم دیدم ک از پدر و مادرم ک اگر اون رفتارارو انجام میدادن و حق هم داشتن انقدر نمیشکستم ک حق هم بهشون میدادم.چند روزی ک تهران بودیم جهنم بود واسم.نمیتونم بگم از رفتارای خاله هامادم توداری نتونستم باشم.دنیا دنیا فشار عصبی روم بود و سکوت مامان بدترش میکرد.انتخاب رشته کردیمتو اون عکس فوری که انداختیم و زیر چشام از زجه هایی که شب قبلش میزدم کبود و تو رفته بود و پلکام انقد پف داشت که عکاس با فوتوشاپ درستم کرد ،همه و همه حکایت از شب تلخ و وحشتناکی بود که .نگم بهترهمامانم و بابام ب این نتیحه رسیدن ک درسته دولتی شهرستان قبولی اما همون هزینه خوابگاه و رفت و امد و میدیم دانشگاه ازاد همینجا برو ک پنج دقیقه راهه فاصلش تا خونمون.بغض میکنم.من اینو نمیخواستمدرباره موندن پشت کنکورم با مشاوری ک صحبت کردم و پرس و جوها و سرچا خیلی دیدم که برای من خیلی کار آمد نیست.رو حرفشون حرف نمیزنم اما دلم نمیخواست با شهریه دانشگامم ک درسته خیلی زیادم نیست اما بشم ی خرج اضافه!حرفای مشاوره ک میگفت خانوم وضع امسال خراب بوده اینی ک رفت صد میلیون باباش ک جراحه قلبه خرج کررررد واسش اخرش از دختر شما بدترحالم خوب نمیشدحتی وقتی دوستام و که از منم درسشون بهتر بود ورتبشون چنتا با من اینور اونور بود.دلداریای محیا ک میگف بابا من از تو بدتر شدم ببین چقد میخندم.این روزا حالم هیچ جوره خوب نیست.خیلی رتبم جوری نبود ک بشه مث دوستام ک ک استوری میزارن و کلی رشته نوشتن اوکی شه و از طرفی دانشگاه ازاد و رشته هایی ک ب رتبه من قد بده خیلی کمه.سپردم به خود اون بالایی .پشیمون نیستم اما بغصم میگیره وقتی یاد زحمتام میوفتم و چیزی ک تصور میکردم و چیزی ک الان هستم.شرمنده ترین.عبایی ندارم رتبم و بگم چون هیچکس اینجا اشنا نیست اگر بودم با سربالا میگفتم اما میخوام بعد از نتایج انتخاب رشته ریز ب ریز این روزا و اتفاقایی ک کلی گفتم تو این پست و بنویسم.خوندنش بعدا شاید دیدم و نسبت به خیلیا برنگردونه .این برا من احساساتی مودی ک با حرفای ادما خر میشه خیلی خیلی خیلیییییییی لازم و واجبهاگر میشه دعام کنید.به دوستام ک رتبه هاشون خوب شده ک نه.خوب شدن از نظر هرکس متفاوته.به دوستام ک از رتبه هاشون راضیم از ته دلم تبریک میگم و به دوستام ک مث منه روزای الانشون و زیر چشاشون گود رفته میگم ک درسته خیلی تلاش کردی رفیق اما بپذیرش و یکبار دیگه مثل وقتی ک داشتی سرجلسه ی کنکور تست میزدی واسه رشته ای ک میخای بجنگ،اگر لازمه اروم و منطقی با خونوادت حرف بزن و سد راهتو بردار،این روزای سخت و تاریک تموم میشه و روزای اروم و روشنی پشتش خونه کرده،صبر کن و توکل کن ب خدا،چشاتو از قیافه گرفتنا و گوشاتو از ای کاش ها و چقدر بهت گفتیما ببند و با لبخند بگو من نتیجه تلاشم رو میبینم و به رشته و داشنگاه و جایگاهی ک خدا واسم مقدر کرده میرسم و مطمعن باش میرسی.اینو بدون ک بی اراده ی اون بالاسری برگی از درخت نمیوفته.شک نکن.دلم میخواست این پست و که چند روزی هست تو دفترچه یادداشت گوشیم نوشتم و شیر کنم ولی قسمت شد الان بزارمش.دلتون اروم.یاعلی ❤


الف:

اون روزا که میومدم میگفتم کنکورم تموم شه میام اینحارو میترم و یادتونه؟؟؟اقا اشتباه کردم انگار.ینی قشنگ اسباب کشی من و جلچو شما ضایع کرد.خلاصه شبا که میخوابم هی خواب میبینم پست کشدار گذاشتم شمام اومدین نوشتین اوووه سحححرررر چخبرهههه بعد من غرغر وار یه پست دیگه گذاشتم غر نرنین

ب:

ینی اینجا تایم پرواز میکنهاصلا گلاب به روتون یه دسشویی وقت نمیکنم برم.از یه طرف که باغ و باغچه ی وسیعممممم هی تِر تِر علف هرز درمیاره من با دستکش خیلی سخت کوشانه میرم میکنم بعد میخوام بیام تو اتاقم تو راه یکم لواشک درست میکنم البالو خشک میکنم غوره پاک میکنم میرم با مامانم اینا تخت سفارش میدم میام کمک مامانم واسه خودمون و خانوم ایکس و ایگرگ که مامانم دوسشون داره ابغوره میگیریم و سه روز بعد میرسم تو اتاقاینه داستان.بعد تازه دیروز اقاهای کابینتی که از اقوام تقریبا دور باشند اومدن کابینتارو نصب کنن.اولش که من خیلی بدقلقی کردم سر طرح و رنگ و به اصرار حرفم و انداختم تو دهن مامانم و ازونجاییم که مامانا خیلی نفوذ دارن شد انتخاب من بالاخره.اقا الان که کامل نشده ولی مامان میره میاد نگاش میکنه جیغ میزنه از ذوق من با لب و لوچه ی اویزون و چشای قلبی نگاش میکنم بابامم خیلی ریز تایید میکنه و اقاهای کابینتی میگن ما صدتا عکس ازین باید بگیریم اقااااااا خیلی خوب شده لعنتی


پ:

از وقتی اسباب کشی کردیم اتاقم قربونش بشم تمیزی ورنداشته و کلی لباس رو زمینه هنوزبعد کمد هیچی جا نداره:/بعد من همش میشینم کانتر بازی میکنمخودش جمع شه شاید


ت:

یکشنبه سیزدهمممممم میخوایم بیایم تهران تا بیسسسسستمممممم.حالا گیلیلیلیلییییییییی.واسه همینه انقد کیفورم(بگین همونموقع نتایج میاد جیغ میزنم).بعد بیشت و یکم تختم میاد که ماجراشو تو یه پست جداگونه میگم حتمااااااا


ث:

اقا بین خودمون بمونه،یک ساعته دسشویی دارم بعد روم نمیشه جلوی اقاهای کابینتی که بیرونن برم:////اقاااااا این چه اخلاقیه خداییش؟هی میرم میچرخم باز روم نمیشه برم دسشویی بعد شدیدا درگیرم با خودم:///////دعا کنید موکت اتاقم نوعه


د:

درباره عنوان بگم که یه زمانی ما با این اهنگ بزرگوار ارمین نصرتی تو عروسی، عقد، پاتختی، تولد وانقد قرررررر میدادیمهی جوونی کجایی که یادت بخیرمناسب دیدم عنوان اونووووو بزارم اقاااااااا خوشحالم خب:))))


ع:

ینی میخواین تلگرامی رو فیلتر کنین بگینـمن اونو نصب کنم تا یک ساعت بعدش فیلتر شهاااااقاااااا (یه بزرگواری این لفظ اقارو انداخته تو دهن من به اون فوش بدین)تلگرامم وصل نمیشه بعد یه تلگرام که اسیر وصل کردن نباشیم و مهربون باشه سراغ دارین؟؟؟؟

این تلگرامی که داشتم ب جون جفت بچه هام منو عضو چنلای ازدواج موقت و فلان کرده بود:///////اینحوریم نباشه بچه خوبی باشه کلا)

خ:

اقااااا.ماجرای اسباب کشی خیلی مفصله ولییییییی باید بنویسم حتما چون باااااااااید یادم بمونه.خیلی حرفا و پستا دارمبه امید روزی که منفجر کنم اینجارو و پستتتتتتتت کنم همه پستای قول داده شده و پست نشده رو(چی میگم؟).اقا تا بابام با اینا حرف میزنه سرشون گرمه من برم دشوری بای


از اینکه چقد فرفره وار اسباب کشی تموم شد و من پرت شدم این نقطه از جهان.از تمام روزایی که نبودم و ننوشتم تا مبادا انرژی منفی منتقل کنم،از همه ی ماجراها و ناراحتی ها ومیپرم و میخوام امروزم و قشنگ کنم.صبح زودتر از خواب پاشدم و صبحانه کره و مربای البالوی مامان پز خوردم و میخوام به باغچم برسم و علف هرزای دور درختا و گل و گیاهامو با دست زخمیم بکنم و برم دوش بگیرم ماندلا بکشم و تابلوهای اتاقم و نصب کنم و بعدش با یه لیوان شیر نسکافه اخرشب بیام و یه دل سیر وبلاگ بنویسم

تلگرام نامردم که خراب شد دیگه دل و دماغیم برا اینستا نداشتم اماااااا امروز درستش میکنم :)

خوبین؟:)


سلام

یکم سخته باورش ولی من هنوز استرس دارم.یه استرس توام با غم  و گوشه نشینی.دلم میخواد بیشتر سکوت کنم و تا حتی حرفی بهم زده میشه سریع گریم میگیره.دلم نمیخواد با هیچکس حرق بزنم و میخوام همه ازم دور باشن.فعلا این ارامش دو نفره و گوشه گیری رو واسه خودم تجویز میکنم تا بلکه چند روز دیگه بهتر بشم.دلم نمیخواد فعلا از اتفاقات کنکور و اینا حرف بزنم که حس میکنم مثل یه خواب گذشت از جلوی چشممانقدر دور میدیدمش از خودم.حس میکنم شوکم کرددر هرصورت میخوام ادامه ی عید و تا الان بنویسم و بعدش برگردم به روال عادی وبلاگ.

امیدوارم همه دوستای کنکوریم حالشون خوب خوب باشه و پر انرژی باشن 

پیج اینستاگرام و کانال تلگرامم امروز تاسیس شد

پیشنهاد میکنم حتما باشید مخصوصا تو کانلل تلگرام دلگرمیمه وقتی مینویسم و میخونید و اروم میشم و اروم میشم و اروم میشم.شاید ویسایی که تو پست پین شده ی وبلاگ حرفشو زده بودم تو کانال تلگرامم بزارم 

روحم نیاز داره این روزا به نوشتن و خوندن .

بیاید:)

کانال تلگرام:

وبلاگ در تلگرام

سلام و اینا بعضی غرغرا و پستایی که وقت نمیشه تو وبلاگ گذاشته بشه میزارم اینجا

https://t.me/susa1144sahar

ایدی اینستاگرام:

Parparoooi


پرواز کردم سمت پی ویش وقتی دیدم بعد یک ماه عان شده و تو گروه زده استرس دارم

همه حرفایی که دوست داشتم پنجشنبه شب بشنوم و بهش گفتم

پره استرس بود

دلم میخواست بغلش کنم بگم لطفا مشخص کن شیرینی من و پیتزای من و به مناسبت رتبه زیر هزار شدنت کجا قراره بدی

استادای کلاس

من و همه

تقریبا رتبت و حدس میزدیم وقتی سوال و نخونده جواب تست و رو هوا میزدی

سخت کوشیت و تلاشت و بلند پروازیت واسه درس خوندن و سیر نشدنت از تست زدن همه و همش واسه هممون واضح و مبرهن بود و واسه منی که رفیق سه سالتم قابل لمس تر

همه توصیه های نهایی رو کردم و گفتم بعد کنکورت که همون میدون بهمنه برو جیگر بزن و زنگ بزن بهم

رفتم و وقتی باز برگشتم نوشته بودی سحری شب میام تو پی ویت دوباره پیاماتو میخونم و میخوابمرفیق خودتی.جون گرفتم و صدبار از خدا خواستم دستاش رو شونه هات باشه تا نلرزه شونه هات از سختی سوالی.تستی.میدونی که همیشه دوست داشتم و دارم و مطمعنم سربلندم میکنی غزل موفرفری من

شبنم جانم.رفیق گرمابه گلستانم که نیستی ولی من به یادتم

و

رفیقای عزیزم که فردا کنکور ریاضی دارید

محمد

و همه ی بیانیای کنکوریه فردا

از خدا اول یه ارامش ناااااااب میخوام واستون بعدشم موفقیت و رسیدن به حایگاهی که حقتونه و لیاقتشو دارید

از ته ته ته دلم میگم

اون مداد نرما

به قشنگترین و عالی ترین شکللللللللللل روی خونه های مربعی شکل بشینه و دستاتون دونه دونه کاخ ارزوهای چندین ساله تون رو که لایقین واستون بسازه

توصیه هایی که به غزل کردم

شمام دوستامین.فرق نمیزارم:)

استرس سمه سمدورش کنید.بخدا خبری نیست نصفی الکین.

صبحونه بخورید اذیت نشید وسط جلسه

مداد نرم پاک تراش اب خوراکی شیرین کارت ورود به جلسه کارت ملی یا شناسنامه و سنجاق قفلی یا سوزن فراموشتون نشه

لباس خنک بپوشید و اگر دستتون عرق میکنه خیلی دستمال پارچه ای فراموش نشه

براتون دعا میکنم

علی یارتون:)


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کارون شاپ سردار شهید حاج ابراهیم رضوانی . دستگاه زردی روف گاردن آموزش هنری حامی اخبار معرفی وبسایت و برترین ها الکترو برد جهانبین فیروزه کوبی